پیش ازان روزی که گردون خاک آدم می از جامی غزل 102

پیش ازان روزی که گردون خاک آدم می سرشت

1 پیش ازان روزی که گردون خاک آدم می سرشت عشق در آب و گلم تخم تمنای تو کشت

2 پای تا سر جمله لطفی گویی استاد ازل طینت پاکت نه ز آب و گل ز جان و دل سرشت

3 روی بنما تا به طاق ابرویت آرند روی طاعت اندیشان ز مسجد بت پرستان از کنشت

4 هیچ باور نامدت هر چند چشم خون فشان بر در و دیوار آن کو شرح شوق ما نوشت

5 گر نگشتم کشته تو کاش باری بعد مرگ بهر قبر کشتگانت خاک من سازند خشت

6 خیز و خونم ریز و فرش لعل گستر زیر پای چون بساط عمرم آخر چرخ در خواهد نوشت

7 در بهشت نسیه خلقی بسته دل لیکن به نقد هر کجا دیدار توست آنست جامی را بهشت

عکس نوشته
کامنت
comment