1 پیشت از سهوی که کردم ای خدیو کامکار شرمسارم شرمسارم شرمسارم شرمسار
2 بود خاک غفلتم در دیدهٔ جوهر شناس کز خزف نشناختم در خاصه در شاهوار
3 با تو گستاخانه آمد در سخن این بیشعور این چه درکست و شعور استغفرالله زین شعار
4 گفتمت دستم بگیر و مردم از شرمندگی گرچه میگویند این را بندگان با کردگار
5 دیدهام بر پشت پا شد تا قیامت دوخته بس که برمن گشت گردون زین ممر خجلت گمار
6 طرفهتر این کان غلط زین بندهٔ گمنام شد واقع اندر مجلس دستور خورشید اشتهار
7 پادشاه محتشم مه رایت انجم حشم کز سپاه فتنه بادا حشمت او در حصار