چون تو ناوک افکنی سویم دل و جان یک از جامی غزل 538

چون تو ناوک افکنی سویم دل و جان یک به یک

1 چون تو ناوک افکنی سویم دل و جان یک به یک سهم خود جوینداز من کالهدایا مشترک

2 سوختم صد بار تا کی سینه ریش مرا سازی از مژگان جراحت ریزی از لبها نمک

3 بر سر ما چون ز بهر امتحان سنگ زنی روی زرد خود بر آن مالیم چون زر بر محک

4 در وجود آن دهان داریم شک بهر خدا زیر آن لب نکته ای فرمای بهر دفع شک

5 تا نهان آیم به طوف کوی تو هر شب شود تیر آهم میل چشم دیده بانان فلک

6 گر رود بر چرخ ذکر دانه های خال تو دردسر خیزد مسیحا را ز تسبیح ملک

7 خواند جامی پیش آن خورشید شعری وقت صبح ساخت گردون نظم پروین را به تیغ مهر حک

عکس نوشته
کامنت
comment