چون تو در شهر مهی از من دلداده چه از جامی غزل 529

چون تو در شهر مهی از من دلداده چه لایق

1 چون تو در شهر مهی از من دلداده چه لایق که نباشم به سر کوی تو آشفته و عاشق

2 آن که با روی نکو داد تو را پایه عذرا چه عجب گر دهد از عشق مرا منصب وامق

3 گو طبیبم ز غم عشق تو پرهیز مفرما که مزاج من بیمار به عشق است موافق

4 دل و جان بسته زلفت به رخت مهر چه ورزم عشق را شرط نخستین چه بود ترک علایق

5 جیب جان هر سحری می درم از مهر جمالت نیست جز صبح درین قصه مرا شاهد صادق

6 گشتم از عشق تو بیمار گذر کن به سر من کین مرض را نتوان یافت طبیبی چو تو حاذق

7 جامی از صدق وفا دل به نگاری ده و بگسل ز حریفان ریایی و رفیقان منافق

عکس نوشته
کامنت
comment