چون خرامان قدت ای سرو دلارا بنگرم از جامی غزل 354

چون خرامان قدت ای سرو دلارا بنگرم

1 چون خرامان قدت ای سرو دلارا بنگرم صد سرت بینم به راه افتاده هر جا بنگرم

2 سوختم از شوق سرچند از حیا پیش افکنی سربه بالا کن که سیر آن روی زیبا بنگرم

3 تا نه صد تن صف کشند از عاشقان مگشا نقاب من کیم تا روی تو خواهم که تنها بنگرم

4 رفتی و گفتی که فردا دیدنم معلوم نیست وانگر بهر خدا تا بخش فردا بنگرم

5 چون تو پیش آیی شوم حیران میان مرگ و زیست کت بدین شکل کشنده ننگرم یا بنگرم

6 از هجوم ساجدان هرگز نشد فرصت مرا تا به خاک ره نشانی زان کف پا بنگرم

7 چون دل جامی نبینم هیچ دل شیدای تو گر چه حال یک به یک دلهای شیدا بنگرم

عکس نوشته
کامنت
comment