1 چون زلف تو بی قرارم از تو چون چشم تو با خمارم از تو
2 ای گشته چو روزگار بدعهد سرگشته روزگارم از تو
3 ای حسن تو بی شمار گشته در حسرت بی شمارم از تو
4 پر آب دو دیده شد کنارم تا گشت تهی کنارم از تو
5 از بی خبری که من شدستم حقا که خبر ندارم از تو
اولین نفری باشید که نظر میدهید
این شعر چه حسی در تو زنده کرد؟ برداشتت رو بنویس، تعبیرت رو بگو، یا پرسشی که در ذهنت اومده رو مطرح کن.
1 شمشاد قد و لاله رخ و یاسمین بر است با سرو و گل به قامت و عارض برابر است
2 دایم غلام و چاکر یاقوت و شکرم کو را لب و حدیث ز یاقوت و شکر است
1 شب آدینه و من مست و خراب عاشقی در دل و در دست شراب
2 پیش من شمع و من از عشق چو شمع رنج او ز آتش و رنج من از آب
1 بهار لاله رخساری نگار سرو بالایی گل و شمشاد زلفینی مه و خورشید سیمایی
2 نگار و مه تو را خوانم، بهار و گل تو راگویم که اینها عالم آرایند و آنها را تو آرایی
شماره موبایل خود را وارد کنید:
کد ارسالشده به