- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 چون تن از خواب سحر آسودیش بامدادان عزم میدان بودیش
2 صبحدم چون شاه این نیلی تتق بارگی راندی به میدان افق
3 شه سلامان نیز مست و نیمخواب پای کردی سوی میدان در رکاب
4 با گروهی از نژاد خسروان خردسال و تازه روی و نوجوان
5 هر یکی در خیل خوبان سروری آفت ملکی بلای کشوری
6 صولجان بر کف به میدان تاختی گوی زرکش در میان انداختی
7 یک به یک چوگان زنان جویان حال گرد یک مه حلقه کرده صد هلال
8 گر چه بودی زخم چوگان از همه بود چابکتر سلامان از همه
9 گوی بردی از همه با صد شتاب گوی مه بود و سلامان آفتاب
10 با هلالی صولجان دنبال ماه حال گویان می شدی تا حالگاه
11 گوی اگر صدبار از آنجا باز پس آمدی هر بار حال این بود و بس
12 آری آن کس را که دولت یار شد وز نهال بخت برخودار شد
13 هیچ چوگان زیر این چرخ کبود گوی نتواند ز میدانش ربود