چون تن از خواب سحر آسودیش از جامی هفت اورنگ 34

چون تن از خواب سحر آسودیش

1 چون تن از خواب سحر آسودیش بامدادان عزم میدان بودیش

2 صبحدم چون شاه این نیلی تتق بارگی راندی به میدان افق

3 شه سلامان نیز مست و نیمخواب پای کردی سوی میدان در رکاب

4 با گروهی از نژاد خسروان خردسال و تازه روی و نوجوان

5 هر یکی در خیل خوبان سروری آفت ملکی بلای کشوری

6 صولجان بر کف به میدان تاختی گوی زرکش در میان انداختی

7 یک به یک چوگان زنان جویان حال گرد یک مه حلقه کرده صد هلال

8 گر چه بودی زخم چوگان از همه بود چابکتر سلامان از همه

9 گوی بردی از همه با صد شتاب گوی مه بود و سلامان آفتاب

10 با هلالی صولجان دنبال ماه حال گویان می شدی تا حالگاه

11 گوی اگر صدبار از آنجا باز پس آمدی هر بار حال این بود و بس

12 آری آن کس را که دولت یار شد وز نهال بخت برخودار شد

13 هیچ چوگان زیر این چرخ کبود گوی نتواند ز میدانش ربود

عکس نوشته
کامنت
comment