1 چون می ناید زما دمی درخور او ما را نبود هیچ مقامی بر او
2 تدبیر همان است که بر خاک درش دریوزه همی کنیم ما از در او
1 هر مرد که او پای درین راه افشرد در شیشهٔ جام او چه صافی و چه دُرد
2 تا سر ننهی پای درین راه مِنه کاین راه به بی سری به سر شاید برد
1 بی نیش مگس به نوش شهدی نرسی بی جان کنشی به نیک عهدی نرسی
2 ننهاده به جهد هیچ کس را ندهند لیکن بنهاده جز به جهدی نرسی
1 ای دل مطلب زدیگران مرهم خویش خود باش به هر درد دلی محرم خویش
2 تنها بنشین و خود همی خور غم خویش ور همدمت آرزو کند همدم خویش