1 چون می ناید زما دمی درخور او ما را نبود هیچ مقامی بر او
2 تدبیر همان است که بر خاک درش دریوزه همی کنیم ما از در او
1 هر چند که در شهر به رندی فاشم وانگشت نمای جملهٔ اوباشم
2 یا رب تو مرا از درِ خود دور مکن مگذار که رسوای جهانی باشم
1 نیکی و بدی که در نهاد بشر است شادی و غمی که در قضا و قدر است
2 با چرخ مکن حواله کاندر ره دین چرخ از تو هزار بار سرگشته تر است
1 ای از کرم تو خلق را امن و امان در قبضهٔ قدرت تو عاجز دل و جان
2 ما را تو زهر چه آن نشاید برهان وانگاه به هر چه آن بباید برسان