1 چون شدی خشمناک بر بنده همه آثار قهر بنمودی
2 از ثریّا فکندیم بثری وز من آرام و صبر بر بودی
3 آمدی با سر عنایت لیک هیچ از آثار آن نفرمودی
4 چون در احوال من تفاوت نیست پس چه فرقست خشم و خشنودی
اولین نفری باشید که نظر میدهید
این شعر چه حسی در تو زنده کرد؟ برداشتت رو بنویس، تعبیرت رو بگو، یا پرسشی که در ذهنت اومده رو مطرح کن.
1 رخی چنان که ز خورشید و ماه نتوان کرد خطی چنان که ز مشک سیاه نتوان کرد
2 چگونه بوسه توان زد برای رخ نازک که از لطیفی در وی نگاه نتوان کرد
1 شب نیست کم ز هجر تو صد غم نمی رسد اشکم بچار گوشۀ عالم نمی رسد
2 اندر تو کی رسم؟ که نسیم سحرگهی در گرد آن کلالۀ پر خم نمی رسد
1 گل زرشک تو پیرهن بدرد روی تو پرده بر سمن بدرد
2 چون زند غمزۀ تو دست به تیغ زهرۀ مهر تیغ زن بدرد
شماره موبایل خود را وارد کنید:
کد ارسالشده به