1 چون شدی خشمناک بر بنده همه آثار قهر بنمودی
2 از ثریّا فکندیم بثری وز من آرام و صبر بر بودی
3 آمدی با سر عنایت لیک هیچ از آثار آن نفرمودی
4 چون در احوال من تفاوت نیست پس چه فرقست خشم و خشنودی
1 خود ترا عادت دلداری نیست کار تو جز که دل آزاری نیست
2 چشم تو تا که چنین ریزد خون هیچ باکیش ز بیماری نیست
1 عکس رخ تو چون بر فلک می افتد مه در دویی خویش بشک می افتد
2 رخسارۀ لعل بر رح زردم نه کان رنگ برین رنگ خشک می افتد
1 چو روی خوب تو خورشید آسمان هم نیست بقّد و قامت تو سر و بوستان هم نیست
2 ببوی آنکه برنگ رخ تو گردد گل بسی تکلّفها کرد و آنچنان هم نیست