1 چون خیل غم تو در دل ریش آید بر سینه ز درد و غصه صد نیش آید
2 خونریز غمت چو مرد میدان طلبد جز دیده کسی نیست که: تر پیش آید
1 ای غم عشق تو یار غار ما جز غمت خود کس نزیبد یار ما
2 کار ما با غم حوالت کردهای نی، به اینها برنیاید کارما
1 نیست در آبگینه آتش و آب بادهشان رنگ میدهد، دریاب
2 باده نیز اندر اصل خود آبیست کآفتابش فروغ بخشد و تاب
1 دلبرا، در دل سخت تو وفا نیست چرا؟ کافران را دل نرمست و ترا نیست چرا؟
2 بر درت سگ وطنی دارد و ما را نه، که چه؟ به سگانت نظری هست و بمانیست چرا؟
شماره موبایل خود را وارد کنید:
کد ارسالشده به