1 چون دم تیغ تو قصد جان ستانی میکند بار سر بر دوش جانان زان گرانی میکند
2 چشم بیمار تو را نازم که با صاحب دلان دعوی زورآوری در ناتوانی میکند
3 من غلام آن نظربازم که با منظور خود شرح حال خویش را در بی زبانی میکند
4 حالتی در باغ او دارم که با من هر سحر بلبل دستانسرا هم داستانی میکند
5 چون ننالد مرغ مسکینی که او را دادهاند دامن باغی که گل چین باغبانی میکند
6 من کجا و بزم آن شاهنشه اقلیم حسن صعوه با شهباز کی هم آشیانی میکند
7 گر نه باد صبح دم در گلشن او جسته راه برق آهم پس چرا آتش فشانی میکند
8 ساقیا من ده که آخر گنبد نیلوفری ارغوانی رنگ ما را زعفرانی میکند
9 عافیت خواهی زمین بوس در میخانه باش زان که می دفع بلای آسمانی میکند
10 رهروی از کعبه مقصود میجوید نشان کاو وطن در کوی بی نام و نشانی میکند
11 عاشق صادق فروغی بر سر سودای عشق نقد جان را کی دریغ از یار جانی میکند
دیدگاهها **