1 چون لبت مصرکی خیزد نبات کز نباتت می چکد آبِ حیات
2 دوستانت ز آبِ حیوان بی نصیب تشنگان جان داده نزدیکِ فرات
3 صانع از روی تو شمعی برفروخت دفع ظلمت را میان کاینات
4 پیشِ نقشِ رویت ایمان آورند بت پرستانِ زمینِ سومنات
اولین نفری باشید که نظر میدهید
این شعر چه حسی در تو زنده کرد؟ برداشتت رو بنویس، تعبیرت رو بگو، یا پرسشی که در ذهنت اومده رو مطرح کن.
1 پاکا منّزها متعالی مهیمنا ای در درون جان و برون از صفات ما
2 از رحمت تو کم نشود گر به فضل خویش منت نهی و عفو کنی سیّئات ما
1 برفت و بر سر آتش نشاند یار مرا به پای حادثه افکند روزگار مرا
2 گر آشکار کند آب دیده راز دلم میان آتش سوزان چه اختیار مرا
1 گر تو نگویی به من من به که دانم ترا در نظر دیده ای دیده از آنم ترا
2 من به خود الا چو خود هیچ نبینم دگر حیف بود گر زخود باز ندانم ترا
شماره موبایل خود را وارد کنید:
کد ارسالشده به