1 چون لبت مصرکی خیزد نبات کز نباتت می چکد آبِ حیات
2 دوستانت ز آبِ حیوان بی نصیب تشنگان جان داده نزدیکِ فرات
3 صانع از روی تو شمعی برفروخت دفع ظلمت را میان کاینات
4 پیشِ نقشِ رویت ایمان آورند بت پرستانِ زمینِ سومنات
اولین نفری باشید که نظر میدهید ✨
1 چو عشق پرده بر افکند و عقل شد محبوب چه باک که از آن به دیوانگی شدم منسوب
2 به عشق می جویم وگرنه عقل چه بیند به دیده ی معیوب
1 ای دلم با تو چو در شیشه ی شفاف شراب چون بود شیشه ی شفاف و درو لعل مذاب
2 آفتاب از اثر ابر شود پوشیده نور فایض نشود نا شده بیرون ز حجاب
1 چه باشد ار دهدم روزگار چندان بخت که روی دوست ببینم، دریغ کو آن بخت
2 گذشت عمر و برون نامد از وبال اختر فرو شدیم به درد و نکرد درمان بخت
شماره موبایل خود را وارد کنید:
کد ارسالشده به
دیدگاهها **