1 چون بند ز نامهٔ تو بگشاد رهی بر دستخط تو بوسهها داد همی
2 شد شاد به وعدهٔ تو دلشاد رهی دیدار تو را دو چشم بنهاد رهی
1 … …
2 … …
1 چون اسب به میدان ضرب مینازی از طبع لطیف سحرها میسازی
2 فرزین و شه و پیاده فیل و رخ و اسب خوب و سره و طرفه و نوش میبازی
1 ترکم چو کمان کشید کردم نگهش دیدم مه و عقربی به زیر کلهش
2 مه بود رخش عقرب زلف سیهش وز عقرب در قوس همی رفت مهش