- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 چون تو نفس خویش را بشناختی مرکب معنی به صحرا تاختی
2 ای ندانسته ز غفلت پیش و پس با تو زین معنی همین نامست و بس
3 دانش نفست نه کار سرسریست گر بحق دانا شوی دانی که چیست
4 نفس تو آشوب و افعال خداست نی ز وصف و دانش این معنی جداست
5 بهر این گفت آنکه بینای رهست حق شناسست آنکه از حق آگهست
6 در حقیقت کی از آن دانا شوی عیب خود بشناس تا بینا شوی
7 گه بطاعت گه به عصیان ره زند آتش اندر بار دل ناگه زند
8 گه لباس بت پرستی برکشد گه بدعوی خدائی سرکشد
9 جرعۀ ناخورده مستیها کند نیستی نادیده هستیها کند
10 گر مراد خود نیابد از درت جوهری گرد د نفیس اندر برت
11 نفس را گردن بزن فارغ نشین من بیان کردم سلوک راه دین