چون شمع برافروختی از از جویای تبریزی غزل 956

جویای تبریزی

آثار جویای تبریزی

جویای تبریزی

چون شمع برافروختی از باده کشیدن

1 چون شمع برافروختی از باده کشیدن گلها بتوان زآتش رخسار تو چیدن

2 بر شهد لب یارزدم دستی و چون شمع گردیدم غذایم سر انگشت مکیدن

3 در دیدهٔ حیرت زدگان یه نباشد از خانهٔ بی سقف که دیده است چکیدن

4 غم نیست ز بی بال و پری طائر دل را بی بهره نماند اگر از فیض طپیدن

5 بر عاشق دل خسته ندانسته نگاهش صدبار فدای سر دانسته ندیدن

6 بر رقت دل فیض تواضع بفزاید در گریه شود شمع ز بالای خمیدن

7 بر گرد خود از جوش حیا تار نگه را چون پیله بود چشم تو در کار تنیدن

8 چیزی که شنیدیم، چو دیدیم، ندیدیم!‏ زان صلح نمودیم ز دیدن به شنیدن

9 خود را اگر امشب به لب او نرساند محروم بماناد می از فیض رسیدن

10 جویا ز نزاکت شده چون برگ گل از بس بگداخته لعل شکرینش به مکیدن

عکس نوشته
کامنت
comment