1 چون نمودی رخ به من یک لحظه بدخوئی مکن شربت دیدار شیرین به ترش روئی مکن
2 میکنم گر بیخ عیش خویش میگوئی بکن میکنم گر قصد جان خویش میگوئی مکن
3 با بدان نیکی ندارد حاصلی غیر از بدی گر بخود بد نیستی با غیر نیکوئی مکن
4 غمزهات محتاج افسون نیست در تسخیر خلق صاحب اعجاز را تعلیم جادوئی مکن
5 من که خود کم کردهام دل در رهت دادم مده عاشق بیداد را خوش دل به دلجوئی مکن
6 گر درین دیوان گناه ما خطای عاشقی است گو کسی در نامهٔ ما این خطا شوئی مکن
7 ترک بد خوئی کن اما با گدای پرهوس گرچه باشد محتشم زنهار خوش خوئی مکن
دیدگاهها **