1 چون بر کشی آن بلارک گوهردار بر مرکب تازی فگنی زین افزار
2 هر موی جداگانه بر اندام سوار فریاد همی کند که : شاها ، زنهار
1 فردا علم عشق برون خواهم زد لاف از تو و خودنگر که چون خواهم زد ؟
2 گر خصم هزارند و زبونند مرا بر دیدۀ خصمان زبون خواهم زد
1 آن کس که ز ناصواب بشناخت صواب بی خدمت تو کرد طلب حشمت و آب
2 معلوم بود که دانۀ در خوشاب غواص خردمند نجوید ز سراب
1 یک چند بدام عشق بودم بگداز باز این دلم آن گداز می جوید باز
2 با این دل عشق بستۀ صحبت ساز عیشیست مرا تیره و کاریست دراز