چون برید از تن رگ جان آه دل آهسته از جامی غزل 339

چون برید از تن رگ جان آه دل آهسته شد

1 چون برید از تن رگ جان آه دل آهسته شد چنگ افتاد از نوا چون تار ازو بگسسته شد

2 بی رخ جانان تماشای جهان لطفی نداشت آبروی این کهن باغ آن گل نورسته شد

3 بس که چشمم ریخت در هجر رخت باران شوق عاقبت از لوح دل نقش صبوری شسته شد

4 شد فگار از رشک حسد را دل و جان کز چه رو زخم تیغت مرهم ریش من دلخسته شد

5 گه گهی دل جانب محراب ها می داشت میل تا نمودی آن دو ابرو میل دل پیوسته شد

6 تا ز جعد مشکبو پیش دو رخ بستی نقاب بر رخ جامی در اقبال و دولت بسته شد

عکس نوشته
کامنت
comment