- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 چون چشم خوشت نرگس مخمور نباشد بی روی تو در دیده ی ما نور نباشد
2 بسیار بود بنده تو را لیک چو داعی یک بنده ی بیچاره مهجور نباشد
3 حالیست مرا با سر زلف تو ولیکن بر حال من ار رحم کنی دور نباشد
4 گر جنّت و فردوس دهندم به حقیقت دانم که به ماننده ی تو حور نباشد
5 ور نیز بود حور چه ارزد که یقینست کان حور پریوش چو تو منظور نباشد
6 چون چشم تو نرگس نبود در همه بستان همچون رخ تو سوسن و کافور نباشد
7 دردی که بود از غم تو در دل بیمار آن صحّت کلیست که رنجور نباشد
8 شکرست که گل در رمضان نیست که او را عادت همه آنست که مستور نباشد
9 فریاد که روزست و بنفشه سر بازار لیکن چه کنم تا رمضان زور نباشد
10 خیری و سمن سوسن الوان و بنفشه جمعست کنون چون به جهان سور نباشد