- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 چون منی را کی رسد روی جهانآرای تو دولت چشمم بود گردی ز خاک پای تو
2 روی بنمودی و غوغا در جهان انداختی تا جهان باشد مبادا ساکن از غوغای تو
3 روزگارم ز استخوان سر چو انگیزد غبار چون سرم هر ذرهای دارد سر سودای تو
4 لایق جان عزیزی در میان جان نشین چشم و دل را چون کنم در آب و آتش جای تو
5 سرو را روزی به بالای تو نسبت کردهام شرمساری میبرم عمریست از بالای تو
6 خوش بیاراید هوای نوبهاری روی گل تا نماید دلربایی چون رخ زیبای تو
7 چشم من گوید به گل بیرون کن از سر این خیال کی بود آن را که بیند روی او پروای تو
8 آب اگر عکست نمودی آن نمودی بیش نیست بود میباید نمودی کی بود همتای تو
9 ز اشک در پای خیالت گوهرافشان شد همام گفت در چشم تو آید عقد گوهرهای تو