-
لایک
-
ذخیره
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
- سوالات متداول
- شاعر
- عکس نوشته
1 چون گره جا در خم آن زلف دلکش کردهایم پای خود پیچیده در دامن، فروکش کردهایم
2 میکند از دلگشایی گریهٔ ما کار می ما به آتش آب را چون شیشه روکش کردهایم
3 کار ارباب صفا برعکس چون آیینه است خانه را از سادهکاری ما منقش کردهایم
4 نان یاران را که بوی قرص افعی میدهد زهر قاتل باد اگر هرگز نمک چش کردهایم
5 در طریق عشق، دل را پختگی حاصل نشد بیضهٔ فولاد پنداری در آتش کردهایم
6 غیر شانه کس ندارد دست بر وصلش سلیم خاطر خود جمع ازان زلف مشوش کردهایم