1 چون در کف روزگار گشتیم زبون چون ساغر عشق و آرزو گشت نگون
2 جاسوس خرد دگر چه جوید از ما گوید کزین شهر کشد رخت برون
1 طفلی بودم غنوده بر بستر ناز برخاست ز دور نغمه های دمساز
2 تا گوش نهادم نه صدا بود و نه ساز ای شور جوانی! تو کجا رفتی باز
1 تا این خرد خام تو، معیار بود این ساختن و شکستت کار بود
2 تنها نه سرت به پای من خورد به سنگ هر جا که روی تو سنگ و دیوار بود
1 تا بر لب من آه شررباری هست بر ساز شکستهٔ دلم تاری هست
2 درهای امید را اگر بربستند تا مرگ بود رخنهٔ دیواری هست