1 چون خواب نیاییم بدین چشم درون وز دل نشوی دمی چو اندیشه برون
2 زین چشم چه آید بجز از قطرۀ آب؟ زین دل چه گشاید بجز از چشمۀ خون؟
1 خیز در ده شراب گلگون را شادی اندرون و بیرون را
2 آن چنان مست کن ز باده مرا که ندانم ز کوه هامون را
1 روی از آن خوبتر تواند بود؟ هان بگوئید اگر تواند بود
2 آنچنان نازک و چنان شیرین لب نباشد، شکر تواند بود
1 ز لعلت عکس در جام می افتاد نشاط عالمش اندر پی افتاد
2 جهانی می پرستی پیشه کردند چو از رویت فروغی بر می افتاد