چون نصیب ما نشد وصل حبیب از جامی غزل 89

چون نصیب ما نشد وصل حبیب

1 چون نصیب ما نشد وصل حبیب ما و درد بی نصیبی یا نصیب

2 درد دوری زان در از من پرس و بس محنت غربت نداند جز غریب

3 گر چه از نزدیک خوب است آن دو رخ دور بهتر باشد از چشم رقیب

4 کی توان سودای عاشق را علاج ترک این ماخولیا کن ای طبیب

5 شحنه را گر درد دین بودی زدی گردن واعظ به شمشیر خطیب

6 روی خود بنمایمت گفتی ز دور کاش بودی این سعادت عن قریب

7 ناله جامی ز شوقت دور نیست زانکه تو برگ گلی او عندلیب

عکس نوشته
کامنت
comment