1 چون موم بر آتشی رسی آب مشو چون رشته ز تاب خویش بی تاب مشو
2 بر روی زمین به چین ابرو بنشین در چشم زمانه خون شو و خواب مشو
اولین نفری باشید که نظر میدهید
این شعر چه حسی در تو زنده کرد؟ برداشتت رو بنویس، تعبیرت رو بگو، یا پرسشی که در ذهنت اومده رو مطرح کن.
1 روی تو چو از پیش نظر پرده برانداخت آتشکدهٔ مهر به دور قمر انداخت
2 بی روی تو هر قطرهٔ اشکی که برون شد از دل همه را دیدهٔ من از نظر انداخت
1 عمری است سرو تا به وفا ایستاده است در یاد قامت تو به پا ایستاده است
2 شمع است در محبت جانان که شعله را بر سر گرفته است بجا ایستاده است
1 صبحدم شیری که مهر دایه ام در کام ریخت خون دل شد شام غم از دیده ام ایام ریخت
2 سرخ ناگردیده ریزد خون دل را دل به زور حیف این می را که از خم ساقی ما خام ریخت
شماره موبایل خود را وارد کنید:
کد ارسالشده به