1 چون هستی را نیست کسی اولیتر بازی که توداری مگسی اولیتر
2 زان نیست همی شوند هستان، که همه هستند به نیستی بسی اولیتر
1 تشنه بکشد مرا و آبم ندهد مخمور خودم کند شرابم ندهد
2 چندانکه بگویمش یکی ننیوشد چندانکه بخوانمش جوابم ندهد
1 در ملک دو کون پادشاهی میکن جان و دل ما وقف الهی میکن
2 چون مینتوان گفت که تو زان منی من زان توام تو هرچه خواهی میکن
1 چه گویم مدح میر دین حسن را دگربار آن حسین پاک تن را
2 دو نور جوهر زهرا و حیدر بروز رزم هر یک صد غضنفر
1 ترا در علم معنی راه دادند بدستت پنجهٔ الله دادند
2 ترا از شیر رحمت پروریدند براه چرخ قدرت آوریدند