چون ‌ز حبس ‌جوان از ملک‌الشعرا بهار منظومه‌ 42

ملک‌الشعرا بهار

آثار ملک‌الشعرا بهار

ملک‌الشعرا بهار

چون ‌ز حبس ‌جوان ‌سه سال گذشت

1 چون ‌ز حبس ‌جوان ‌سه سال گذشت مدت حبس او ، به آخر گشت

2 تاخت بیرون ز حبس بیچاره بی‌سرانجام و عور و آواره

3 خانه بر باد و زن طلاق و فقیر بی‌نصیب از نقیر و از قطمیر

4 یکی از دوستان رسیدش پیش مرد ازوجست‌حال‌همسرخوا

5 گفت دادی طلاق و شوی گرفت چندگاهی ز خلق روی گرفت

6 رفت شویش شبی به مهمانی شب سیه بود وسرد و بارانی

7 بستر خود به زیر طاقی برد طاق بر وی فتاد و بیدین مرد

8 مَرد مُرد و ضعیفه​ی مسکین گشت‌در «شهر نو» کرایه‌نشین

9 شد از این داستان دلش به ‌دو نیم تاخت نزدیک دوستان قدیم

10 دید آن‌ جمله مردمی شده‌اند صاحب‌خانه و زن و فرزند

11 همه فارغ ز رادع و زاجر آن یکی کاسب آن یکی تاجر

12 چون رفیق قدیم را دیدند چون گل نوشکفته خندیدند

13 رحم کردند بر ندامت او شکرکردند بر سلامت او

14 جان و کالا و مسکنش دادند به از اول یکی زنش دادند

15 ساختندش شریک در مکسب کاسبی گشت صاحب منصب

16 پشت پا زد به خدمت دولت کند دندان ز نعمت دولت

عکس نوشته
کامنت
comment