- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 چون ز حبس جوان سه سال گذشت مدت حبس او ، به آخر گشت
2 تاخت بیرون ز حبس بیچاره بیسرانجام و عور و آواره
3 خانه بر باد و زن طلاق و فقیر بینصیب از نقیر و از قطمیر
4 یکی از دوستان رسیدش پیش مرد ازوجستحالهمسرخوا
5 گفت دادی طلاق و شوی گرفت چندگاهی ز خلق روی گرفت
6 رفت شویش شبی به مهمانی شب سیه بود وسرد و بارانی
7 بستر خود به زیر طاقی برد طاق بر وی فتاد و بیدین مرد
8 مَرد مُرد و ضعیفهی مسکین گشتدر «شهر نو» کرایهنشین
9 شد از این داستان دلش به دو نیم تاخت نزدیک دوستان قدیم
10 دید آن جمله مردمی شدهاند صاحبخانه و زن و فرزند
11 همه فارغ ز رادع و زاجر آن یکی کاسب آن یکی تاجر
12 چون رفیق قدیم را دیدند چون گل نوشکفته خندیدند
13 رحم کردند بر ندامت او شکرکردند بر سلامت او
14 جان و کالا و مسکنش دادند به از اول یکی زنش دادند
15 ساختندش شریک در مکسب کاسبی گشت صاحب منصب
16 پشت پا زد به خدمت دولت کند دندان ز نعمت دولت