- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 چون زخم تازه دوخته ز خون لبالبم ای وای اگر به شکوهٔ او آشنا لبم
2 بی دردی آورد همه قول و طرب، مسیح گاهی به حال دل می گشا لبم
3 بستی لبم به شکوه و ذوق ادب شناخت هر موی من ادا کند این شکوه با لبم
4 بگذشت عمر و گفت و شنو با تو رو نداد ای بی نصیب گوشم و ای بی نوا لبم
5 صد بار لب گشودم و بر کس نریختم آن ها که موج می زند از سینه تا لبم
6 لب وعده کرده بود که گوید غمم به دوست وقت است اگر به وعده نماید وفا لبم
7 در دل گذشت یار و فرو ریختم بدان پیغام ها که داشت نهان از صبا لبم
8 اقرار کن که سنگ دلم بعد از آن اگر لب وا کنم به شکوه، به دندان بخا لبم
9 عرفی به ترهات زن آتش که جاودان ماند گرسنه گوشم و باشد گدا لبم