1 چون کار ز دست رفت گفتار چه سود چون دیده سفید گشت دیدار چه سود
2 هرچند که جوش میزند جان و دلم لیکن چو زبان مینکند کار چه سود
1 این چه سوداست کز تو در سر ماست وین چه غوغاست کز تو در بر ماست
2 از تو در ما فتاده شور و شری این همه شور و شر نه در خور ماست
1 تا درین زندان فانی زندگانی باشدت کنج عزلت گیر تا گنج معانی باشدت
2 این جهان را ترک کن تا چون گذشتی زین جهان این جهانت گر نباشد آن جهانی باشدت
1 آن دهان نیست که تنگ شکر است وان میان نیست که مویی دگر است
2 زان تنم شد چو میانت باریک کز دهان تو دلم تنگتر است
1 ترا در علم معنی راه دادند بدستت پنجهٔ الله دادند
2 ترا از شیر رحمت پروریدند براه چرخ قدرت آوریدند