1 چون مرغ ضعیف بی پر و بی بالم افتاده به دام و کس نداند حالم
2 دردی به دلم سخت پدیدار آمد امروز من خسته از آن مینالم
1 دی خوش پسری دیدم اندر زوزن گر لاف زنی ز خوبرویان زو زن
2 او بر دل من رحم نکرد و زن کرد خود داد منش ستاند زو زن
1 ای باد که جان فدای پیغام تو باد گر برگذری به کوی آن حورنژاد
2 گو در سر راه مهستی را دیدم کز آرزوی تو جان شیرین میداد
1 هر گه که تو نعل اسب دیگران بندی داغی دگرم بر دل حیران بندی
2 قربان شومت پیش چو بر … وز کیش بر آیم چو تو قربان بندی