1 چون حق به تفاصیل شئون گشت بیان مشهود شد این عالم پر سود و زیان
2 گر باز روند عالم و عالمیان با رتبهٔ اجمال حق آیند عیان
1 مجنون تو کوه را ز صحرا نشناخت دیوانهٔ عشق تو سر از پا نشناخت
2 هر کس بتو ره یافت ز خود گم گردید آنکس که ترا شناخت خود را نشناخت
1 از زهد اگر مدد دهی ایمان را مرتاض کنی به ترک دینی جان را
2 ترک دنیا نه زهد دنیا زیراک نزدیک خرد زهد نخوانند آن را
1 وا فریادا ز عشق وا فریادا کارم بیکی طرفه نگار افتادا
2 گر داد من شکسته دادا دادا ور نه من و عشق هر چه بادا بادا
1 ای دلبر ما مباش بی دل بر ما یک دلبر ما به که دو صد دل بر ما
2 نه دل بر ما نه دلبر اندر بر ما یا دل بر ما فرست یا دلبر ما