- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 چون دم جان دادنم آهی ز جانان برنخاست آهی از من سر نزد کز مردم افغان برنخاست
2 گریه طوفان خیز گشت و از سرم برخاست دود باری از من گریه کم سرزد که طوفان برنخاست
3 گرچه شور شهسواران بود در میدان حسن عرصه تاز آن مه نشد گردی ز میدان برنخاست
4 دست و تیغ آن قبا گلگون نشد هرگز بلند بر سر غیری که ما را شعله از جان برنخاست
5 میرسد او را اگر جولان کند بر آفتاب کز زمین چون او سواری گرم جولان برنخاست
6 ناوکی ننشست ازو بر سینهٔ پر آتشم کاتشم یک نیزه از چاک گریبان برنخاست
7 کشت در کوی رقیبم یار و کس مانع نشد یک مسلمان محتشم زان کافرستان برنخاست