چون دم جان دادنم آهی ز جانان از محتشم کاشانی غزل 66

محتشم کاشانی

آثار محتشم کاشانی

محتشم کاشانی

چون دم جان دادنم آهی ز جانان برنخاست

1 چون دم جان دادنم آهی ز جانان برنخاست آهی از من سر نزد کز مردم افغان برنخاست

2 گریه طوفان خیز گشت و از سرم برخاست دود باری از من گریه کم سرزد که طوفان برنخاست

3 گرچه شور شهسواران بود در میدان حسن عرصه تاز آن مه نشد گردی ز میدان برنخاست

4 دست و تیغ آن قبا گلگون نشد هرگز بلند بر سر غیری که ما را شعله از جان برنخاست

5 می‌رسد او را اگر جولان کند بر آفتاب کز زمین چون او سواری گرم جولان برنخاست

6 ناوکی ننشست ازو بر سینهٔ پر آتشم کاتشم یک نیزه از چاک گریبان برنخاست

7 کشت در کوی رقیبم یار و کس مانع نشد یک مسلمان محتشم زان کافرستان برنخاست

عکس نوشته
کامنت
comment