1 چون قصهٔ هجران و فراق آغازم از آتش دل چو شمع خوش بگدازم
2 هر شام که بگذشت مرا غمگین دید میسوزم و در فراقشان میسازم
1 ای باد صبا، به کوی آن یار گر بر گذری ز بنده یاد آر
2 ور هیچ مجال گفت یابی پیغام من شکسته بگزار
1 با درد خستگانت درمان چه کار دارد؟ با وصل کشتگانت هجران چه کار دارد؟
2 از سوز بیدلانت مالک خبر ندارد با عیش عاشقانت رضوان چه کار دارد؟
1 مهر مهر دلبری بر جان ماست جان ما در حضرت جانان ماست
2 پیش او از درد مینالم ولیک درد آن دلدار ما درمان ماست