1 چون سنگ وفا به دست گیرد بس شیشهٔ دل شکست گیرد
2 بد مست شدم ، مگو که واعظ آهنگ ترانه پست گیرد
3 از محتسب آمد این که در خلد مستم ز می الست گیرد
4 ما را چه زیان که بهر خود شیخ آن نامه که نیست هست گیرد
5 می داغ شود دمی که عرفی پیمانهٔ خود به دست گیرد
اولین نفری باشید که نظر میدهید
این شعر چه حسی در تو زنده کرد؟ برداشتت رو بنویس، تعبیرت رو بگو، یا پرسشی که در ذهنت اومده رو مطرح کن.
1 رو چه می خواهی دلا، ناز استغناست، هست بی وفا تنهاست وارد، رنجش بی جاست، هست
2 ای که گویی با اسیران شیوه های او چه هاست ناز مست و عشوه مست و هر جه آزادست هست
1 از بس که جور کرد به دل غم که آشناست داغم بهشت صحبت مرهم که آشناست
2 تا طی کنند بی ادبان وادی غرور بیگانگی نموده به محرم که آشناست
1 تا کوکبه ی رحمت جاوید بلند است بخت طلب و طالع امید بلند است
2 آوازه ی رندی به جهان پست نگردد تا زمزمه ی جام ز جمشید بلند است
شماره موبایل خود را وارد کنید:
کد ارسالشده به