1 چون نقش آن خط و خال، لوح خیال گیرد چون نقش آن خط و خال، لوح خیال گیرد
2 سودای آن پری کرد، از دیده ها نهانم هرکس خیال ورزد، شکل خیال گیرد
3 عیش ار به کام خواهی، نفس دنی ادب کن سگ چون شود مودب، صیدش حلال گیرد
اولین نفری باشید که نظر میدهید
این شعر چه حسی در تو زنده کرد؟ برداشتت رو بنویس، تعبیرت رو بگو، یا پرسشی که در ذهنت اومده رو مطرح کن.
1 ای پرتو جمال تو را مظهر آفتاب آیینه دار حسن تو نیک اختر آفتاب
2 اوّل جبین ز خاک رهت غازه می کند چون صبح سر برآورد از خاور آفتاب
1 نبندی دل ای بخرد هوشیار به جادوی نیرنگی روزگار
2 فریبنده دیوی ست زرّین پرند سیه دل نگاریست سیمین عذار
1 مژده یاران که ازین منزل ویران رفتم رستم از جسم گران، از پی جانان رفتم
2 ای هزاران هوادار نفیری بزنید جستم از قید قفس، سوی گلستان رفتم
شماره موبایل خود را وارد کنید:
کد ارسالشده به