1 چون نقش آن خط و خال، لوح خیال گیرد چون نقش آن خط و خال، لوح خیال گیرد
2 سودای آن پری کرد، از دیده ها نهانم هرکس خیال ورزد، شکل خیال گیرد
3 عیش ار به کام خواهی، نفس دنی ادب کن سگ چون شود مودب، صیدش حلال گیرد
1 مژده یاران که ازین منزل ویران رفتم رستم از جسم گران، از پی جانان رفتم
2 ای هزاران هوادار نفیری بزنید جستم از قید قفس، سوی گلستان رفتم
1 باشد رگ هر برگ چمن، دام هوسها رشک است به آزادی مرغان قفسها
2 کوتاهی پرواز بود لازم هستی پیچیده به بال و پر ما، تار نفسها
1 شد جان و هوش و صبر و خرد را ز کار دست مشکل دهد دگر به هم این هر چهار دست
2 دست ای سبو مکش ز حریفان درین خمار تا عهد کهنه تازه نمایم بیار دست