1 چون نقش آن خط و خال، لوح خیال گیرد چون نقش آن خط و خال، لوح خیال گیرد
2 سودای آن پری کرد، از دیده ها نهانم هرکس خیال ورزد، شکل خیال گیرد
3 عیش ار به کام خواهی، نفس دنی ادب کن سگ چون شود مودب، صیدش حلال گیرد
1 ز عشق، شور جنون شد، یک از هزار مرا سواد سنبل خط، شد سیه بهار مرا
2 به وادیی زده عشق تو پنجه در خونم که شمع، دیدهٔ شیر است، بر مزار مرا
1 درعشق شد به رنگ دگر روزگار ما تغییر رنگ ماست خزان و بهار ما
2 از خویش می رویم سبکتر ز بوی گل بر طرف دامنی ننشیند غبار ما
1 دل فلک معنوی است، عقل رصددان او داغ محبت بود اختر تابان او
2 ابجد عشق و ولاست حکمت اشراقیان والی یونان بود طفل دبستان او