1 چون برکههای دشت عرب دان تو حال خلق گاهی ز آب پر شود و نوبتی تهی
2 این برکهٔ حیات مسلم تهی شود از آب زندگانی و از فر و فرهی
3 دیر است و زود مرگ نباشد از آن گریز فرخنده نیکنامی و خوشبخت آگهی
1 یاد باد آن عهد کم بندی به پای اندر نبود جز می اندر دست و غیر از عشقم اندر سر نبود
2 خوبتر از من جوانی خوش کلام و خوشخرام در میان شاعران شرق، سرتاسر نبود
1 ای محمدخان به دژبانی فتادی، نوش جانت ابروی تازه را از دست دادی نوش جانت
2 در حضور پهلوی اردنگ خوردی، مزد شستت هی کتک خوردی و هی بالا نهادی، نوش جانت
1 ز دانایی بنالد مرد دانا که دانا را خرد بندی است برپا
2 ز سیری کرده قی در هند، راجه گرسنه خفته «روسو» در اروپا