1 چون برکههای دشت عرب دان تو حال خلق گاهی ز آب پر شود و نوبتی تهی
2 این برکهٔ حیات مسلم تهی شود از آب زندگانی و از فر و فرهی
3 دیر است و زود مرگ نباشد از آن گریز فرخنده نیکنامی و خوشبخت آگهی
1 ز دانایی بنالد مرد دانا که دانا را خرد بندی است برپا
2 ز سیری کرده قی در هند، راجه گرسنه خفته «روسو» در اروپا
1 وزیر فرهنگ ای جسم فضل و جان ادب کز اصطناع تو معمور شد جهان ادب
2 ز زخم حادثه، لطف تو شد حصار هنر به جاه و مرتبه، عهد تو شد ضمان ادب
1 جهان جز که نقش جهاندار نیست جهان را نکوهش سزاوار نیست
2 سراسر جمال است و فر و شکوه بر آن هیچ آهو پدیدار نیست