1 چون برکههای دشت عرب دان تو حال خلق گاهی ز آب پر شود و نوبتی تهی
2 این برکهٔ حیات مسلم تهی شود از آب زندگانی و از فر و فرهی
3 دیر است و زود مرگ نباشد از آن گریز فرخنده نیکنامی و خوشبخت آگهی
1 امیر مشرق امروز عرض لشکرکرد زمین ز لشکر خود عرضگاه محشرکرد
2 چو خنگ دولت اوپای بر زمین بنهاد سنان رایت او سر ز آسمان برکرد
1 تا لب جانان ز تنگی شکل انگشتر گرفت پشتم از بار فراقش صورت چنبر گرفت
2 صورت چنبر گرفت از بار هجرش پشت من تا لب لعلش ز تنگی شکل انگشتر گرفت
1 اگرکه پشت من از بار حادثات خمید شکسته زلفا جعد ترا که خمانید
2 خمیده پشتی وگوژی نشان پیرانست دو زلف تو پسرا از چه کوژ گشت و خمید