1 آنکه چون گل غیر جام لعل دورانش نداد آب را جز در سفال آخر چو ریحانش نداد
2 هیچ کس چون موج، خندان سیر این دریا نکرد کاین محیط از فتنه آخر سر به طوفانش نداد
3 سوختم بر حال آن دیوانه کز شور جنون رفت بر صحرا، جهان ره در بیابانش نداد
4 عیش این گلشن مپرس از گل، که تعجیل خزان فرصت یک آب خوردن در گلستانش نداد
5 غنچه ی ما تربیت از باغبان کم دیده است جز در آتش آب هرگز همچو پیکانش نداد
6 کار ما بر مدعا زین سفله کی گردد سلیم؟ داشت هر کس آبرویی، این جهان نانش نداد