1 [چو]ن عشق ولای خود دمیدن گیرد جان از همه آفاق رسیدن گیرد
2 [ج]ایی برسد دیده که در هر نفسی بی زحمت دیده دوست دیدن گیرد
1 در فکرت جان راه بیاموز ای دل صد شمع زنور دل برافروز ای دل
2 غافل منشین چو شمع می سوز ای دل کز پهلوی ما می گذرد روز ای دل
1 در راه طلب عُجب خطایی است بزرگ تسلیم و رضا مهر گیایی است بزرگ
2 در راه بماندنت خطایی نبود افتادنت از راه خطایی است بزرگ
1 در دایرهٔ وجود موجود تویی مقصود نگویمت که معبود تویی
2 گر در غزلی نام خط و زلف برم می دان که بهانه است مقصود تویی
شماره موبایل خود را وارد کنید:
کد ارسالشده به