چون مصور صورت آن جان جانان از جویای تبریزی غزل 408

جویای تبریزی

آثار جویای تبریزی

جویای تبریزی

چون مصور صورت آن جان جانان می‌کشد

1 چون مصور صورت آن جان جانان می‌کشد دست از صورت نگاری می‌کشد جان می‌کشد

2 قید تن جان مجرد بهر جانان می‌کشد یوسف ما را محبت سوی زندان می‌کشد

3 این قدر دانسته چشم التفات از ما مپوش چون تغافل بگذرد از حد به نسیان می‌کشد

4 رو بگردانی اگر یک صبحدم از آفتاب همچو ماه چارده خورشید نقصان می‌کشد

5 از برم دل را که زیر بار صد کوه غم است چشم فتان تو با قلاب مژگان می‌کشد

6 بس که می‌پیچم به خود زنجیر می‌آرد برون از جراحت‌های من هرکس که پیکان می‌کشد

7 رتبهٔ رعنایی سروم بلند افتاده است بر زمین چون پرتو خورشید دامان می‌کشد

8 دل به ذوق زخم شمشیرت در آغوش هوس غنچه‌آسا یک بغل چاک گریبان می‌کشد

9 این پریشانی که در دل‌ها پریشان گشته است نیک اگر بینی به آن زلف پریشان می‌کشد

10 گریه چون بگذشت از حد آفت جان و تن است قطره چون بسیار شد جویا به طوفان می‌کشد

11 می‌فریبد عام شیخ از وجد همچون گردباد خار و خس را سوی خود از باد دامان می‌کشد

12 ای گران‌جان این قدر لاف سبک‌روحی مزن می‌شود تیرش ترازو در دل و جان می‌کشد

13 چون کنم جویا که سیر مجلس نواب را پیشتر دل می‌کشید اکنون دل و جان می‌کشد

عکس نوشته
کامنت
comment