1 چون دل ز طلب در ره جانان استاد نه با تن خود گفت ونه با جان استاد
2 آری چو شتاب و خوف بسیار شود با یکدیگر به قطع نتوان استاد
1 چون نیست هیچ مردی در عشق یار ما را سجاده زاهدان را درد و قمار ما را
2 جایی که جان مردان باشد چو گوی گردان آن نیست جای رندان با آن چکار ما را
1 بعدجوی از نفس سگ گر قرب جان میبایدت ترک کن این چاه و زندان گر جهان میبایدت
2 باز عرشی گر سر جبریل داری پر برآر ورنه در گلخن نشین گر استخوان میبایدت
1 بیا که قبلهٔ ما گوشهٔ خرابات است بیار باده که عاشق نه مرد طامات است
2 پیالهایدو به من ده که صبح پرده درید پیادهایدو فرو کن که وقت شهمات است
1 ترا در علم معنی راه دادند بدستت پنجهٔ الله دادند
2 ترا از شیر رحمت پروریدند براه چرخ قدرت آوریدند