چون دل دلیل نیست تن و [دل] برابر از سعیدا غزل 79

چون دل دلیل نیست تن و [دل] برابر است

1 چون دل دلیل نیست تن و [دل] برابر است آبی که [تشنگی] نبرد گل برابر است

2 [جایی] که بحر وصل به گرداب [بیخودی] است جام شراب و مرشد و کامل برابر است

3 مردی که [خو] به وادی حیرت گرفته است صحرا و باغ و جاده و منزل برابر است

4 گر خیر از برای عوض می کنند خلق پس در طمع کریم به سایل برابر است

5 عالم اگر شوی تو به «العلم نقطة» دانی که مرکز حق و باطل برابر است

6 شاه و گدا چو مرد مساوی است زیر خاک بر اسب یا پیاده به منزل برابر است

7 با توست یار، لیک سعیدا تو غافلی دریا همیشه با لب ساحل برابر است

عکس نوشته
کامنت
comment