ابن یمین فریومدی

ابن یمین فریومدی

ابن یمین فریومدی
ابن یمین فریومدی

چون فلک از آفتاب از ابن یمین فریومدی قصیده 22

قصیده 22 ام از 2139 قصاید

چون فلک از آفتاب مشعله ئی درگرفت

1 چون فلک از آفتاب مشعله ئی درگرفت عرصه آفاق را جمله در آذر گرفت

2 خسرو سیاره چون تیغ ضیا برکشید لشکر ظلمت شکست کشور اختر گرفت

3 زر گر فطرت بلطف صنع خود اظهار کرد قصر زمرد اساس در ورق زر گرفت

4 باز سفید فلک از افق اندر پرید بیضه زاغ سیاه در کنف پر گرفت

5 تاجور نیمروز با علم زرنگار از طرف باختر آمد و خاور گرفت

6 صبح مزین صفت از رخ رومی روز طره زنگی شب بهر صفا بر گرفت

7 خنده ز خاصیت است صبح دوم را ازانک در دهن از آفتاب قرص مزعفر گرفت

8 روز چو بر زد سر از جیب شب لاجورد منظر فیروزه را در زر و زیور گرفت

9 دلبر من از در حجره در آمد بناز مجلس من صد صفا از رخ چون خور گرفت

10 ابن یمین را نظر بر رخ او چون فتاد زود ره گفتن این غزل تر گرفت

11 ماه رخا مهر تو باز دل از سر گرفت خرم و شادان دلی کو چو تو دلبر گرفت

12 از دل و دین آگهی کی بود آنرا که او جز خم ابروی او قبله دیگر گرفت

13 گر مه انور زند لاف صفا با رخت اهل خرد را رسد بر مه انورگرفت

14 آزر بتگر بتی چون تو نیارست ساخت بیشک از اینسو خلیل خرده بر آزر گرفت

15 گر چه جفا از توأم تلخ نیاید از انک بر لب تو چون گذشت لذت شکر گرفت

16 لیک مکن بیش جور بر دل آنکو بجان راه عبودیت شاه مظفر گرفت

17 شاه سکندر سریر تاج ملوک جهان آنکه جهان سربسر همچو سکندر گرفت

18 آنکه بروز وغا کشتن اعداش را در کف او برگ نی نیروی خنجر گرفت

19 پنجه عدلش چنان دست ستم تاب داد کز اثر آن گوزن جای غضنفر گرفت

20 شاه فلک رغبت بندگی حضرتت از پی کسب شرف در دل و در سر گرفت

21 بر در میمون او همچو دگر بندگان خواست که بندد کمر راه دو پیکر گرفت

22 کامروا خسروا از حسد رأی تو مهره مهر ستم گونه اصفر گرفت

23 حزم تو گاه درنگ عزم تو گاه شتاب خجلت کهسار داد سرعت صرصر گرفت

24 کلک ترا میرسد دعوی معجز از انک زو شبه بی بها قیمت گوهر گرفت

25 مثل تو در هیچ دور تاجوری کس ندید تا شه سیاره این تخت مدور گرفت

26 تا بتو شد دل قوی هر که ازین پیشتر پیرو بو جهل بود راه پیمبر گرفت

27 بنده بفرمان تو گفت مدیحی چنانک منشی گردون از آن فایده بیمر گرفت

28 باد قبول تو بر شعر چو آبم وزید بر صفت صیت تو عرصه کشور گرفت

29 گرچه لطیف جهان شمس زمین و زمان زلف عروس ثنات پیش ز چاکر گرفت

30 لیک تو دانی نکو حال سخن خود بگو تا که ردیف سخن کرد و نکوتر گرفت

31 توبه کنم از سخن گر کند اندر جهان بر سخن من بحق هیچ سخنور گرفت

32 تا بود اندر جهان فاش که خیبر علی بیمدد خالد و یاری قنبر گرفت

33 باد بدنیا و دین یاور تو روح آنک کو سر عنتر برید قلعه خیبر گرفت

عکس نوشته
کامنت

سوالات متداول درباره شعر چون فلک از آفتاب مشعله ئی درگرفت

شاعر شعر چون فلک از آفتاب مشعله ئی درگرفت چه کسی است ؟

شاعر شعر چون فلک از آفتاب مشعله ئی درگرفت ابن یمین فریومدی می باشد.

شعر چون فلک از آفتاب مشعله ئی درگرفت در چه دوره‌ای سروده شده است؟

این شعر در قرن 8 سروده شده است.

قالب شعر چون فلک از آفتاب مشعله ئی درگرفت چیست ؟

قالب شعر چون فلک از آفتاب مشعله ئی درگرفت قصیده است

مضمون اصلی شعر چون فلک از آفتاب مشعله ئی درگرفت چیست؟

این شعر در دسته‌بندی اجتماعی, پندآموز, شعر فارسی, شعر قشنگ, شعر کوتاه, طبیعت, عاشقانه, می‌نوشی قرار دارد و مضمون اصلی آن اجتماعی, پندآموز, شعر فارسی, شعر قشنگ, شعر کوتاه, طبیعت, عاشقانه, می‌نوشی است.