1 چون آتش شهوت آبرویت را برد در معرض هر بزرگیی ماندی خرد
2 می کوش که باد نفس را خاک کنی هر زنده که آن نکرد در عقبی مرد
1 ای تن همه وصل کار سازی است مخسب وز یار همه بنده نوازی است مخسب
2 هان تا تو به جهد دیده برهم نزنی جان یافته ای چه جای بازی است مخسب
1 ای دل دَرِ غم گشاده ای می بینم در دام بلا فتاده ای می بینم
2 از یار کناره کرده ای می دانم دل در دگری نهاده ای می بینم
1 ای دوست میان من و تو گرنه دُوی است پس این که گهی نالد و گه نازد کیست
2 ما را همه عمر در طلب باید بود گر من توم و تو من، طلب کاری چیست