1 چون روز علم زد به حسامت ماند چون یک شبه ماه شد به جامت ماند
2 تقدیر به عزم تیزکامت ماند روزی به عطا دادن عامت ماند
1 جانا به جان رسید ز عشق تو کار ما دردا که نیستت خبر از روزگار ما
2 در کار تو ز دست زمانه غمی شدم ای چون زمانه بد، نظری کن به کار ما
1 جانا به غریبستان چندین بنماند کس باز آی که در غربت قدر تو نداند کس
2 صد نامه فرستادم یک نامهٔ تو نامد گویی خبر عاشق هرگز نرساند کس
1 یارم این بار، بار میندهد بخت کارم قرار میندهد
2 خواب بختم دراز شد مگرش چرخ جز کوکنار میندهد