چون ز خون عاشق آن رخساره گل، مل از سعیدا غزل 262

چون ز خون عاشق آن رخساره گل، مل می‌خورد

1 چون ز خون عاشق آن رخساره گل، مل می‌خورد صد گره بالای هم از ناز کاکل می‌خورد

2 می‌کند از عاشقان، معشوق جذب رنگ را دایماً در این چمن گل خون بلبل می‌خورد

3 وحشی دل تازه دارد کام از زلف بتان آهوی این دشت دایم برگ سنبل می‌خورد

4 گرچه مدحم پیش قدر مرتضی برگ که است نیست ضایع خاطرم جمع است دلدل می‌خورد

5 می‌برد چون خس سعیدا آخرش سیل فنا با وجود می کسی غم زیر این پل می‌خورد؟

عکس نوشته
کامنت
comment