- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 چون تیغ به دست آری مردم نتوان کشت نزدیک خداوند بدی نیست فرامشت
2 این تیغ نه از بهر ستمگاران کردند انگور نه از بهر نبید است به چرخشت
3 عیسی به رهی دید یکی کشته فتاده حیران شد و بگرفت به دندان سر انگشت
4 گفتا که «کرا کشتی تا کشته شدی زار؟ تا باز که او را بکشد آنکه تو را کشت؟»
5 انگشت مکن رنجه به در کوفتن کس تا کس نکند رنجه به در کوفتنت مشت