1 چون بار فلک بست به افسون ما را وز خانه خود کشید بیرون ما را
2 از بس که بلا نمود گردون ما را چون شیر دهانیست پر از خون ما را
1 ز شاه بینم دل های اهل حضرت شاد هزار رحمت بر شاه و اهل حضرت باد
2 من این نشاط که دیدم ز خلق در غزنین بدید خواهم تا روز چند در بغداد
1 زهی هوا را طواف و چرخ را مساح که جسم تو ز بخارست و پرتو ز ریاح
2 اگر به صورت و ترکیب هستی از اجسام چرا به بالا تازی ز پست چون ارواح
1 دریغا جوانی و آن روزگار که از رنج پیری تن آگه نبود
2 نشاط من از عیش کمتر نشد امید من از عمر کوته نبود