- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 چون شفق گرچه مرا باده ز خون جگر است دل آزادهام از صبح طربناکتر است
2 عاشقی مایه شادی بود و گنج مراد دل خالی ز محبت صدف بیگوهر است
3 جلوه برق شتابنده بود جلوه عمر مگذر از باده مستانه که شب در گذر است
4 لب فروبستهام از ناله و فریاد ولی دل ماتمزده در سینه من نوحهگر است
5 گریه و خنده آهسته و پیوسته من همچو شمع سحر آمیخته با یکدیگر است
6 داغ جانسوز من از خنده خونین پیداست ای بسا خنده که از گریه غمانگیزتر است
7 خاک شیراز که سرمنزل عشق است و امید قبله مردم صاحبدل و صاحبنظر است
8 سرخوش از ناله مستانه سعدی است رهی همه گویند ولی گفته سعدی دگر است