چون شفق گرچه مرا باده ز خون از رهی معیری غزل 21

رهی معیری

آثار رهی معیری

رهی معیری

چون شفق گرچه مرا باده ز خون جگر است

1 چون شفق گرچه مرا باده ز خون جگر است دل آزاده‌ام از صبح طربناک‌تر است

2 عاشقی مایه شادی بود و گنج مراد دل خالی ز محبت صدف بی‌گوهر است

3 جلوه برق شتابنده بود جلوه عمر مگذر از باده مستانه که شب در گذر است

4 لب فروبسته‌ام از ناله و فریاد ولی دل ماتم‌زده در سینه من نوحه‌گر است

5 گریه و خنده آهسته و پیوسته من همچو شمع سحر آمیخته با یکدیگر است

6 داغ جان‌سوز من از خنده خونین پیداست ای بسا خنده که از گریه غم‌انگیزتر است

7 خاک شیراز که سرمنزل عشق است و امید قبله مردم صاحبدل و صاحب‌نظر است

8 سرخوش از ناله مستانه سعدی است رهی همه گویند ولی گفته سعدی دگر است

عکس نوشته
کامنت
comment