چون تیر پیچ و تاب ندارد کمان ما از سعیدا غزل 43

چون تیر پیچ و تاب ندارد کمان ما

1 چون تیر پیچ و تاب ندارد کمان ما پاک است از ریا و حسد خاندان ما

2 غیر از هدف شدن نزند فال دیگری گر مهره های قرعه شود استخوان ما

3 در خاطرش سخن سر مویی اثر نکرد هر چند مو کشید زبان در دهان ما

4 جایی که غیر عجز دگر هیچ نیست کم جز بار نیستی چه برد کاروان ما

5 موی سیاه گشت سفید از فراق یار شد زغفران ز محنت غم ارغوان ما

6 در انتظار شعلهٔ آواز خشک شد ای عندلیب خار و خس آشیان ما

7 گوش فلک چو دیدهٔ حیران نرگس است در انتظار تا شنود داستان ما

8 منت کش بهار و خزان نیست باغ دل داغ است لاله از هوس بوستان ما

9 گر ذره ای ز نور حقیقت به ما رسد خورشید همچو سایه رود در عنان ما

10 در نیک و بد حقیقت ما می کند ظهور در مسجد و کنشت بود داستان ما

11 اخوان صفات گرگ سعیدا گرفته اند گویا که یوسفی است در این کاروان ما

عکس نوشته
کامنت
comment