1 چون کس بنداند آنچه من دانم ازو خواهم که کنم حیله و نتوانم ازو
2 صد گونه بلا اگر به رویم بارد آن روی ندارم که بگردانم ازو
1 بعدجوی از نفس سگ گر قرب جان میبایدت ترک کن این چاه و زندان گر جهان میبایدت
2 باز عرشی گر سر جبریل داری پر برآر ورنه در گلخن نشین گر استخوان میبایدت
1 دل خون شد از توام خبر نیست هر روز مرا دلی دگر نیست
2 گفتم که دلم به غمزه بردی گفتا که مرا ازین خبر نیست
1 ره میخانه و مسجد کدام است که هر دو بر من مسکین حرام است
2 نه در مسجد گذارندم که رند است نه در میخانه کین خمار خام است
1 ترا در علم معنی راه دادند بدستت پنجهٔ الله دادند
2 ترا از شیر رحمت پروریدند براه چرخ قدرت آوریدند